به رویای خیس....
زنها نمیگویند "دوستت ندارم"
زنها نمیگویند "دوستت ندارم"
اما وقتی کسی کوچ کند از دلشان ،
بافتنی میبافند ...
در عوض بافتن گیسوهایشان.
اگر کسی کوچ کند ،
ناخنهایشان را کوتاه میکنند،
موهایشان را قیچی.
شروع میکنند به
بستن دکمههای پیراهن ِ یقهسپید آویزان روی چوبلباسی.
شروع میکنند به ،
محکم کردن شال و روسریشان.
به جای آنکه موهایشان را روزی چند بار شانه کنند،
شانهشان را میشکنند!
به جای آنکه روزی چند ساعت روبروی آینه بایستند
مینشینند و انار دانه میکنند.
میروند و
ظرف میشویند.
خانهتکانی میکنند ،
حتی اگر عید نباشد.
به جای آنکه عطر بخرند،
کتاب شعر میخرند.
زنها
نمیگویند "دوستت ندارم"
اما وقتی "دوستت ندارند"
دیگر هیچ نخی نمیتواند این دکمهی افتاده را ،
بدوزد به پیراهنِ خاطراتشان....
بعد میبینی ،
سالهاست گذشته است
و هنوز غبارِ نشسته روی قابِ عکس دونفرهتان ،
پاک نشده است.
اما وقتی کسی کوچ کند از دلشان ،
بافتنی میبافند ...
در عوض بافتن گیسوهایشان.
اگر کسی کوچ کند ،
ناخنهایشان را کوتاه میکنند،
موهایشان را قیچی.
شروع میکنند به
بستن دکمههای پیراهن ِ یقهسپید آویزان روی چوبلباسی.
شروع میکنند به ،
محکم کردن شال و روسریشان.
به جای آنکه موهایشان را روزی چند بار شانه کنند،
شانهشان را میشکنند!
به جای آنکه روزی چند ساعت روبروی آینه بایستند
مینشینند و انار دانه میکنند.
میروند و
ظرف میشویند.
خانهتکانی میکنند ،
حتی اگر عید نباشد.
به جای آنکه عطر بخرند،
کتاب شعر میخرند.
زنها
نمیگویند "دوستت ندارم"
اما وقتی "دوستت ندارند"
دیگر هیچ نخی نمیتواند این دکمهی افتاده را ،
بدوزد به پیراهنِ خاطراتشان....
بعد میبینی ،
سالهاست گذشته است
و هنوز غبارِ نشسته روی قابِ عکس دونفرهتان ،
پاک نشده است.
زن ها را نمیشناسی...
تو زن ها را نمیشناسی...
آنها یک حافظه عجیب
برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند ...
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود ...
حتی می توانی
تشریح لحظه ای را که
با یک جمله ات دلشان شکست
با جزییات دقیق،
دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را
طوری یادشان می ماند که
هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی...
ساعت و روز دقیق
اولین دوستت دارم گفتنت ...
لباسی که
در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی ...
لرزش انگشتانت
وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی ...
حالت چشم هایت
وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند...
حتی به راحتی می توانند بگویند
فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت
ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند...
می دانی زن ها موجوداتی هستند ،که در عمق رابطه شنا می کنند ...
آنها یک حافظه عجیب
برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند ...
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود ...
حتی می توانی
تشریح لحظه ای را که
با یک جمله ات دلشان شکست
با جزییات دقیق،
دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را
طوری یادشان می ماند که
هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی...
ساعت و روز دقیق
اولین دوستت دارم گفتنت ...
لباسی که
در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی ...
لرزش انگشتانت
وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی ...
حالت چشم هایت
وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند...
حتی به راحتی می توانند بگویند
فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت
ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند...
می دانی زن ها موجوداتی هستند ،که در عمق رابطه شنا می کنند ...
تو معشوقم هستی...
می خواهم جوری دوستت داشته باشم
که به هیچ
دوست داشتنی شبیه نباشد
می خواهم از خدا اجازه بگیرم
کعبه ای جدید
از تنت بنا کنم
تا تو را
به خدایی نو بدل کنم
می خواهم هر لحظه خودم را
عاشقت کنم
و نگذارم
ذره ای از صدایت بر زمین بیفتد
می خواهم با هر تپش قلبم
با اندامت گپ بزنم
و بگذارم مرا
روی انگشتت بچرخانی
می خواهم بر خلاف قاعده ها عمل کنم
از تمام منطق ها فرار کنم
چه کسی می تواند
سرزنش کند مرا
تا زمانی
که تو معشوقم هستی
که به هیچ
دوست داشتنی شبیه نباشد
می خواهم از خدا اجازه بگیرم
کعبه ای جدید
از تنت بنا کنم
تا تو را
به خدایی نو بدل کنم
می خواهم هر لحظه خودم را
عاشقت کنم
و نگذارم
ذره ای از صدایت بر زمین بیفتد
می خواهم با هر تپش قلبم
با اندامت گپ بزنم
و بگذارم مرا
روی انگشتت بچرخانی
می خواهم بر خلاف قاعده ها عمل کنم
از تمام منطق ها فرار کنم
چه کسی می تواند
سرزنش کند مرا
تا زمانی
که تو معشوقم هستی
زن....
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،
ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻦ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ،
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﯽ ﮔﺎﻩ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲِ ﻋﺪﺩِ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﻣﺎ " ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ "
ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﮐﯿﻔﺶ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ یا در قلبش خاطره ای شیرین از عشق دارد..
ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻦ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ،
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﯽ ﮔﺎﻩ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲِ ﻋﺪﺩِ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﻣﺎ " ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ "
ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﮐﯿﻔﺶ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ یا در قلبش خاطره ای شیرین از عشق دارد..
بی قرار توام و.....
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسأله هاست
مدارا کن....
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
نمی رسد...
مـا مـی دویـم و جـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد
قـولـی کـه عـشـق داده بـه جـایـی نـمـی رسـد
چـون کـوه روی حـرفِ خـودم ایـسـتـادهام
کـوهـی کـه ایـسـتـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد!
دریـا هـنـوز هـسـت ولـی مـانـدهام چـرا
ایـن رودِ بـی اراده بـه جـایـی نـمـی رسـد
دنـیـا هـمـیـشـه عـرصـه ی پـیـچـیـده بـودن اسـت
آدم کـه صـاف و سـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد
تـاریـخ را ورق زدم و مـطـمـئـن شـدم
هـرگـز کـسـی پـیـاده بـه جـایـی نـمـی رسـد
تازگی ها...
تازگی ها در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی گویم
سکوت و سکوت و سکوت ..
انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ..
می دانی ؟ دیر .. دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم ..
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد ؟
سکوت و سکوت و سکوت ..
انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ..
می دانی ؟ دیر .. دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم ..
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد ؟
تو با زنی شبیه من...من با مردی شبیه تو
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی
کاش هر کدام از ما
در همان سالها پیش مانده بودیم
کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
تصویر هامان
از عکسها بیرون نمیآمد
کسی از گذشتههای خوبِ خوب
آغوش باز نمیکرد
کاش آن آرامش گم شده
هرگز باز نمیگشت
کاش مارا گریزی بود
از دوست داشتن
کاش شانه به شانه ی هم
در قاب روی طاقچه میماندیم
آنوقت
نیازی به درکِ این آدمهای تازه
با پیراهنی آغشته به عطرهای تازه، نبود
هر کدامِ ما
زندگی خودش را داشت
تو، با زنی شبیهِ من
من، با مردی شبیهِ تو
کاش هر کدام از ما
در همان سالها پیش مانده بودیم
کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
تصویر هامان
از عکسها بیرون نمیآمد
کسی از گذشتههای خوبِ خوب
آغوش باز نمیکرد
کاش آن آرامش گم شده
هرگز باز نمیگشت
کاش مارا گریزی بود
از دوست داشتن
کاش شانه به شانه ی هم
در قاب روی طاقچه میماندیم
آنوقت
نیازی به درکِ این آدمهای تازه
با پیراهنی آغشته به عطرهای تازه، نبود
هر کدامِ ما
زندگی خودش را داشت
تو، با زنی شبیهِ من
من، با مردی شبیهِ تو
چونان دلقک گیج پای می لنگام...
آخرین بار که من از ته دل خندیدم...
علتش پول نبود...
انعکاس جوک هر روز نبود...
علتش چهره ی ژولیده ی یک دلقک گیج...
یا زمین خوردن یک کور نبود...
من به «من » خندیدم...
که چونان دلقک گیج پای می لنگام...
نقش یک خنده به صورت دارم و دلم غمگین است..
علتش پول نبود...
انعکاس جوک هر روز نبود...
علتش چهره ی ژولیده ی یک دلقک گیج...
یا زمین خوردن یک کور نبود...
من به «من » خندیدم...
که چونان دلقک گیج پای می لنگام...
نقش یک خنده به صورت دارم و دلم غمگین است..
هرگز درد دلت را به کسی نگو ...چرا که یاد میگیرد ...دلت را از کجا به درد آورد...
نیازی به انتقام نیست!
فقط منتظر بمان...
آن ها که آزارت می دهند، سرانجام به خود آسیب می زنند و اگر بخت
مدد کند،خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی...
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﺧﻮﺩ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ... ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ!
ﺁﻟﺒﺮ ﮐﺎﻣﻮ
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |